کد مطلب:211324 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:127

امام صادق و هیبت او
مردان بزرگ دارای یك هیبت و سطوتی هستند كه اكثر زیردستان و معاشران او مرعوب آن جاذبه او می گردند - برخی از فرماندهان یا زعما و زمامداران یا پیشوایان و مشعلداران دارای یك هیبت و بزرگی در قیافه و قامت و یك نگاه و جذابیت در چشم هستند كه سربازان - مأموران - پیروان - كاركنان و كارگران مرعوب و مجذوب او می شوند فرمانفرمایان با هیبت در كار خود بیشتر موفق گردیده اند - و زمامداران با سطوت در اداره كار خود بهتر توفیق یافته اند - این سجیه نفسانی فطری و جبلی است با كسب و تحصیل به دست نمی آید برخی از آغاز كودكی دارای وقار و سكینت و هیبت و سطوت می باشند و بعضی بلكه بسیاری مرهون و سست اراده و بی جاذبه می باشند - این هیبت و وقار به لباس نیست عاریه و عارضی هم نمی تواند باشد بلكه ذاتی و فطری و موهبتی و خدادادی است - كه با لباس علم و عمل و تقوی شدت و قوت می یابد - لذا گفته اند هر كس عزتی بخواهد بدون داشتن عشیره و هیبتی بدون یافتن سلطه باید از ذلت معصیت بیرون آید و به عزت اطاعت و بندگی درآید - چه هر كس از خدا بترسد همه از او می ترسند و هر كس از خدا نترسد او از همه خواهد ترسید و این هیبت را هیبت ذاتی گویند كه هیچ وقت زوال نیابد.

برخی از سلاطین و امرا و بزرگان دارای هیبت عاریتی می باشند مانند هیبت خلفا - سلاطین - امراء سرلشكران و فرماندهان و غیره كه در محیط كار و شغل خود در مقام و منصب دارای آن هیبت هستند از آن محیط كه خارج شدند هیبتی و سطوتی ندارند ولی آنها كه



[ صفحه 131]



هیبت ذاتی و معنوی دارند همیشه در سلطه بر دلها و رعب بر دلها احاطه می نمایند زیرا خداوند دلها را مرغوب آنها می سازد.

برای مثال می توان دو نفر معاصر امام را نامبرد كه اولی هیبت و سطوت عارضی و عاریتی داشت و دومی هیبت و سطوت طبیعی و ذاتی و الهی و آن منصور خلیفه عباسی بود كه با همه سطوت و هیبت در پیشگاه امام صادق علیه السلام و در دیدن و تلاقی و رؤیت او مرعوب می شد و آن قدرت و قوت قلب خود را از دست می داد.

چنانچه در فصل خود خواهیم نوشت چندین بار تصمیم بر قتل امام گرفت و سخت بر ملازمین خود خشمناك گردید و سوگند یاد كرد كه اگر جعفر بن محمد آمد او را خواهم كشت ولی چون شبانه جعفر بن محمد را می آوردند یكباره خود را می باخت و آن سطوت و هیبت مبدل به جبن و ترس می شد و نه تنها شمشیر خود را غلاف می كرد استقبال می نمود و احترام و توقیر و تعظیم می كرد و آن حضرت را به خانه با عرض معذرت برمی گردانید و چندین بار این عمل تكرار شد كه درباریان گمان می كردند منصور دیوانه شده چون پرسیدند گفت تا چشمم بر جعفر بن محمد می افتاد لرزه بر اندامم عارض می شد و دیگر قدرت از دستم می رفت و در روایتی كه هر دفعه چنین تصمیمی گرفتم گویا پیغمبر خدا را با شمشیر برهنه می دیدم كه به سوی من می آید و یكبار گفت اژدهائی را دیدم به من حمله می كند و در هر حال در تصرف ولایت و خلاقیت نفس او مرعوب و بیمناك می شد.

مفضل بن عمر می گوید منصور همت بر قتل امام صادق علیه السلام گماشت ولی وقتی فرستاد او را آوردند تا نگاهش به او افتاد هیبت امام و مقام ولایت او را چنان بر خود لرزانید كه از خیال خود منصرف شد.

هشام بن حكم قبل از عقیده به امامت او می گوید هر وقت او را در صحرا می دیدم و می خواستم سخنی بگویم صمت و سكوت بر من مستولی می شد دیگر قادر به سخن گفتن نبودم و می فهمیدم هیبتی كه مرا گرفته هیبت آسمانی است كه انبیاء و اوصیاء او داشتند. [1] .

ابن ابی العوجاء زندیق معروف می گوید هیبت امام سخت مرا تحت تأثیر برد و جلالت و عظمت او نشانه لسان صادق او بود - معذلك این زندیق با تسلیم به منطق مستدل امام ایمان نیاورد.



[ صفحه 132]



قال ابن ابی العوجا اجلال لك و مهابة ما ینطق لسانی بین یدیك فانی شاهدت العلماء و ناظرت المتكلمین فما تداخلنی هیبة قط مثلما تداخلنی من هیبتك. [2] .

و شگفت آور این است كه با چنین هیبت و جلالت و سطوت در میان شاگردان خود چون یك فردی می نشست و درس می گفت و با آنها سر یك سفره غذا می خورد ولی در برابر متكبرین با هیبت و سطوت تجلی می كرد.

هیبت امام ششم و سطوت و صلابت و وقار و سكینت او از رفتارش هویدا بود.



می آمد و از نگاه او جان می ریخت

می رفت و ز لطف رویش ایمان می ریخت



از هر سخنش قیامتی برمی خواست

وز هر قلمش علم و فضیلت می ریخت



آن هیبت و وقار همه را مرعوب می كرد و در عین حال شیفته گان علم و دانش را مجذوب می نمود هر كس یكبار امام صادق علیه السلام را با آن جمال زیبا و كمال قیافه جذاب می دید فریفته می شد هر كس سخن شیرین و دلپسند او را می شنید سر تا پا گوش می شد و دل نمی كند كه از محضرش دور شود - این جذبه آسمانی این نیروی مغناطیس كه در حركات و وجنات و سكنات امام بود بالاخص كه با لبخندی شیرین و دلچسب لب به سخن می گشود همه را مجذوب خود می كرد و به همین جهت بود كه توانست چندین هزار مردم مختلف را جلب و جذب كند و عقیده خود را با آنها در میان نهد و به وسیله همین افراد نشر و توسعه نماید.


[1] مناقب ابن شهرآشوب - ج 2 رجال كشي ص 166.

[2] كتاب التوحيد باب اثبات حدوث العالم.